حکایات

لطفا لبخند بزنید
لطفا لبخند بزنید

لطفا لبخند بزنید

آبان ۲۹, ۱۴۰۳

دختر كوچكى هر روز پياده به مدرسه مى‌رفت و برمى‌گشت. با اين‌كه آن روز صبح، هوا زياد خوب نبود و آسمان نيز ابرى بود، دختربچه طبق معمولِ هميشه، پياده به سوى مدرسه راه افتاد. بعدازظهر كه شد، هوا رو به وخامت گذاشت و توفان و

بیشتر بخوانید ←
حکایت پزشک و سه بیمار
حکایت پزشک و سه بیمار

حکایت پزشک و سه بیمار

آبان ۲۹, ۱۴۰۳

پزشک و سه مریض سه بیمار جواب آزمایش هایشان را در دست داشتند . به هر سه ، دکتر گفته بود که بر اساس آزمایشات انجام شده به بیماری های لاعلاجی مبتلا شده اند به صورتی که دیگر امیدی به ادامه زندگی برای آنها وجود

بیشتر بخوانید ←
حکایت درویش و کاسه گدایی1
حکایت درویش و کاسه گدایی1

حکایت درویش و کاسه گدایی1

آبان ۲۹, ۱۴۰۳

روزی گدایی برای دیدن یک درویش به خانه او رفت و از دیدن خانه درویش شگفت زده شد چرا که درویش را بر روی تشکی مخملین و زرین در میان چادری زیبا که طناب هایش به گل میخ های طلایی گره خورده اند، نشسته است

بیشتر بخوانید ←
حکایت مسئولیت یک پزشک
حکایت مسئولیت یک پزشک

حکایت مسئولیت یک پزشک

آبان ۲۹, ۱۴۰۳

پس از رسیدن یک تماس تلفنی برای یک عمل جراحی اورژانسی، پزشک با عجله راهی بیمارستان شد ،او پس از اینکه جواب تلفن را داد، بلافاصله لباسهایش را عوض کرد و مستقیم وارد بخش جراحی شد او پدر پسر را دید که در راهرو می

بیشتر بخوانید ←
حکایت ابوریحان بیرونی و علم سگ2
حکایت ابوریحان بیرونی و علم سگ2

حکایت ابوریحان بیرونی و علم سگ2

آبان ۲۹, ۱۴۰۳

ابن سینا همراه با ابوریحان بیرونی عازم سفر شدند. بوعلی برای کشف گیاهان دارویی و ابوریحان برای ستاره شناسی. پس از تاریکی هوا به خانه پیرمردی در بیابان رفتند تا شب را در آن اندکی استراحت کنند. پس از آن‌که پیرمرد طعامی به آن‌ها داد

بیشتر بخوانید ←
حکایت حاکم نیشابور و مرد کشاورز2
حکایت حاکم نیشابور و مرد کشاورز2

حکایت حاکم نیشابور و مرد کشاورز2

آبان ۲۹, ۱۴۰۳

حاکم نیشابور برای گردش به بیرون از شهر رفته بود ، مردی میان سال در زمین کشاورزی مشغول کار بود . بی مقدمه به کاخ برگشت و دستور داد کشاورز را به کاخ بیاورند . روستایی بی نوا با ترس در مقابل تخت حاکم ایستاد.

بیشتر بخوانید ←